اشتراک گذاری مطلب

دانشگاه مرهم؛ راه نجات ایران

دقیقاً در همین زمان، در کوران ناملایمات سیاسی و اقتصادی ایران، می‌توان مرهم و مرحم بود برای مردمی رنج کشیده. جراحان پلاستیکی که تیغ و لبخند را به مناطق محروم بردند و کنارشان باور می‌کنی تنها راه نجات ایران این است که همه وارد دانشگاه مرهم شویم.
بچه لب شکری داشتن، آن هم در یک منطقه محروم، آن هم با وضعیت مالی بد یعنی کویر دلت هر روز تفتیده‌تر از روز قبل؛ یعنی هر لحظه که فرزندت را می‌بینی اندوه یک خواستن اما توان نداشتن و نتوانستن. انگار هر لحظه خنجر در قلبت می‌کنند؛ آینده دخترم، پسرم چه خواهد شد؟
آنوقت وسط این همه بالا و بالاتر شدن دلار و ناامیدی از بهبود وضعیت اقتصادی و باور به اینکه دیگر همه به فکر خودشان هستند و هیچ کس به فکر مردم نیست، خبر می‌دهند که قرار است یک گروه فوق تخصص جراحی پلاستیک برای عمل رایگان شکاف لب و کام به بیرجند بیایند. یک بارقه امید؛ با هزاران امید ثبت نام می‌کنی و مانند همه مردم کویر آرام به انتظار می‌نشینی و هر لحظه رویاپردازی می‌کنی، درست می‌شود مثل همه بچه‌ها می‌خندد، راحت غذا می‌خورد، راحت نفس می‌کشد، دهانش خشک نمی‌شود، دندانهایش می‌رود پشت لبش، خوشگل می‌شود، کسی مسخره‌اش نمی‌کند.
تلفن زنگ می‌زند، پشت تلفن می‌گویند کودک شما باید عمل شود، بیاوریدش بیرجند، اگر پول ندارید بیایید ماشین بفرستیم، نگران اسکان در بیرجند و غذا هم نباشید، اینجا خودمان اسکانتان می‌دهیم و غذا هم با ماست. دیگر این حد از خوشبختی محال واقعی است. با هزاران امید می‌روی و می‌بینی که دقیقاً همانگونه که گفتند همه چیز مهیا است کودک عمل می‌شود زیر تیغ بهترین جراحان و تو باور می‌کنی هنوز هم فرشته‌ها روی زمین زندگی می‌کنند، هنوز هم به بقای انسانیت امید هست.
بغضت، اشکت، شکرت، دعایت، باورت همه چیز قاطی هم می‌شود و نمی‌دانی از خوشحالی چه کار کنی. واقعاً اینجا لب مرز افغانستان، در یکی از محروم‌ترین مناطق کویری ایران بهترین پزشکان فوق تخصص ایران با هزینه شخصی خودشان آمدند، لبخند به لب لب‌شکریت آوردند و بی‌توقع رفتند.
وارد بیمارستان رازی که شدیم دکتر کلانتر گفت که زودتر برویم اتاق عمل و عمل‌ها را شروع کنیم، گفتند برایتان هتل در نظر گرفته‌ایم، گفت: هتل من اتاق عمل است. هتل نه. گروه مرهم را در پاویون استراحت پزشکان در طبقه آخر بیمارستان اسکان دادند و عمل‌ها شروع شد.
همزمان با شروع عمل‌ها اسکان و تغذیه همراهان بیماران هم شروع شده بود و فردی که مسئول این کار بود داوطلبی از بسیج پزشکان بیرجند بود. بیرون اتاق عمل در سالن انتظار بیمارستان هم ده‌ها بیمار منتظر ویزیت بودند و چه صبورانه این مردم کویر نشین با نظمی باور نکردنی در حالی که عموماً از شب گذشته بچه‌هایشان ناشتا بودند منتظر می‌ایستادند تا وقت عملشان برسد. حالا فهمیدم چرا دکتر کلانتر تا این حد اصرار داشت زودتر عمل‌ها شروع شود، خب بچه‌ها گرسنه بودند.
بچه‌ها و بزرگ‌ترهایی که سال‌ها آرزوی دیدن لبخند خودشان را توی آینده داشتند و خیلی‌هایشان با آینه‌ها قهر بودند، دانه دانه می‌رفتند اتاق عمل و بیرون می‌آمدند. تصور کنید دختری ۲۰ ساله هستید و لبتان به حدی به بینیتان نزدیک است که دندانهایتان از دهانتان بیرون آمده است و از وقتی خودتان را شناخته‌اید آرزوی خوب شدن داشته‌اید، و خدا شاهد است که دکترهای مرهم چه نازی از این بچه‌ها می‌کشیدند و با چه محبتی آنها را تا اتاق عمل می‌برند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *